سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کهنه سرباز
قالب وبلاگ

سال 1360بود ودر جهاد سازندگی شهرستان پاوه مسئول واحد سمعی و بصری جهاد پاوه بودم که یه روز عصر برادر زارعی مسئول جهاد پاوه شتابان امد وگفت سریع امپر بلند گوتو بایه ظبط اماده کن باید بریم سپاه پاوه قراره مسجد سپاه افتتاح بشه برا افتتاح میریم

(هفته قبلش تعدادسه عدد ظبط مارک کرون که از این دستگاه های ای سی دار جدید بود سبک وزن والبته باتکنولوژی جدید وکارکردن باهاش هم بلد نبودم)

من هم به سرعت مشغول اماده کردن وسایل بودم که اقای احمدیان معاون اقای زارعی(هردوی ایشان اهل قم بودن)امد وگفت که از اون ظبط های جدید بیار که من مخالفت کردم وگفتم من بلد نیستم بااونا کار کنم گفت بیار بامن.

رفتیم سپاه وقت خیلی تنگ بود بسرعت بلند گو را روی پشت بام مسجد نصب کردم وسیم کشی های لازم روانجام دادم وبرادرها هم وضو گرفته بودن چون غروب بود امواج زیادی روی رادیو بود وپیداکردن موج کرمانشاه بسیار سخت بود و اقای احمدیان متوجه مشگل من شد وامد وپرسید مشگلت چیه گفتم موج کرمانشاه رو پیدا نمی کنم (چون موقع اذان شهرستان های دیگه هم اذان میدهند پیدا کردن موج کرمانشاه واقعا سخت بود وظاهرا"از وقت اذان کرمانشاه هم گذشته بود)گفت این که کاری نداره موج رادیو رو چرخوند ویه جایی داشت اذان میگفت وگفت همینه بده بلند گو من هم بلند گو رو روشن گردم واذان پخش شد ولی چشمتون روز بد نبینه بعداز اذان رادو گفت (اذهة صوت الجماهیر من البغداد)وشروع کرد به پخش اهنگ عربی ومن سریع بلند گو رو خاموش کردم که صدای حاج اقا زارعی بلند شد که این چکاری بود کردی و شروع کرد به پرخاش کردن ومن هم فرصت پیدا نکردم که از خودم دفاع کنم .که برادر همت بلا فاصله وساطت کرد وجونمو نجات دادوگفت برادرزارعی اذون اذونه چه فرقی میکنه که ازکدوم رادیو پخش بشه مهم اینه که وقت اذون رفته وباید نماز روبخونیم  ونماز رو خوندیم وبرادر همت شروع کرد به سخنرانی وبرادر زارعی دستور داد سخنرانی رو ظبطش کنم ومن کاست خام روگذاشتم ودکمه ظبط را هم زدم.

(یکی از خصوصیات ظبط کرون که جدیدهم بود این بود یه حالت داشت که مستقیم از رادیو ظبط میکرد ومن واقای احمدیان اطلاع نداشتیم  ومن هرچی سعی میکردم صدا ظبط کنم نمیشد واقای احمدیان گفت اینکه کاری نداره این دوتا دکمه را باهم بزن ظبط می کنه ودکمه هارا فشار داد وظبط کردن شروع شد)

اخر های شب حوالی ساعت 11ونیم بود که بر گشتیم مقر جهاد وسایل رو خالی کردم داخل اطاقم ودل دل میکردم که ببینم سخنرانی چطور ظبط شده وقتی که گوش دادم متوجه ساز واواز عربی از رادیو عراق ظبط شده دو طرف کاست. وبرادر زارعی صدام زد وگفت نوار سخنرانی رو بیار ومن جرات نداشتم که بگم ظبط نشده همانطوری رادیو ظبط وکاست داخلش روبردم دادم به اقای زارعی (سالن جهاد پاوه دراز بود واطاق برادر زارعی ته سالن بود و واحد سمعی بصری اول سالن دم درب ورودی بود ) که من بلا فاصله بعد از دادن رادیو ظبط امدم دم درب وردی وایسادم که بعد از 5 دقیقه برادر زارعی خیلی عصبانی امد بیرون وگفت رحیمی کجایی و من که دیدم گندش در اومد پا به فرار گذاشت ودر رفتم.



برچسب‌ها:
[ یادداشت ثابت - جمعه 92/5/12 ] [ 3:0 صبح ] [ فرهاد ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان
آرشیو مطالب
امکانات وب
ایران رمان